رئالیسم به صورت جامع و کلی به مفهوم حقیقت، واقعیت و وجود مسلم، و نیز نفی تخیلات و امور ناممکن و غیر عملی است. رئالیسم در هنرهای تصویری و ادبیات٬ نمایش چیزها به شکلی است که در زندگی روزانه هستند٬ بدون هرگونه آرایش یا تعبیر افزون. در این شیوه از نقاشی درآن هنرمندبایددرنمایش طبیعت (طبیعت بدون انسان وبا انسان) ازهرگونه احساساتی گری خودداری کند . در هنر نقاشی، رئالیسم به معنای نمایش اشیا و موضوعات به صورت طبیعی است، به گونه ای که نقاش تخیل و ابتکار عمل خود را در نحوه پیاده کردن آن موضوع دخالت ندهد و هر موضوع به همان گونه که در دنیای خارج دیده می شود در نقاشی به نمایش در می آید. این سبک نقاشی در اواسط قرن نوزدهم در فرانسه رواج پیدا کرد. در حقیقت به عنوان شاخه ای فرعی از سبک رومانتی سیزم (Romanticism) بود که با این ایده که می خواست نمایش دقیقی از زندگی روزمره را نمایش دهد از آن جدا شده و خود به یک سبک (Movement) در هنر نقاشی بدل شد. از نقاشان دوره ی اول این سبک می توان به نقاشان فرانسوی:Jean-Baptiste-Camille Corot (از ۱۷۹۶ تا 1875) و Jean Francois Millet (از ۱۸۲۴تا 1875) اشاره کرد. رئالیسم یا واقع گرایی، شیوه ای است که در آن هنرمند باید در نمایش طبیعت( طبیعت بدونِ انسان و با انسان) از هرگونه "احساساتی گری" خودداری کند. اما منظور ما از رئالیسم، در اینجا شیوه ی هنری ای است که از حوالی سال 1840 به بعد در اروپا و دیگر نقاط جهان متداول شد.مدت زیادی از میانه ی قرن نوزدهم نگذشته بود که شارل بودلر شاعر و هنرشناس فرانسوی، در سال 1846 نقاشیهایی را می ستود که بتواند"خاصیت قهرمانی زندگی معاصر" را به وصف درآورد. در آن زمان تنها یک نقاش وجود داشت که برآوردن این "نیازمندی" را اساس ایمان هنری خود قرار دهد. و او کسی نبود جز گوستاوکوربه که در بخش قبل از او نام برده شد. کوربه که به پرورش روستایی خود می بالید و در سیاست از سوسیالیست ها طرفداری می کرد، هنر خود را در سالهای میان 50-1840 به شیوه ی نوباروک رمانتیک آغاز کرد، لیکن در سال 1848 در زیر فشار طغیانهای انقلابی که سراسر اروپا را فرا گرفته بود، کوربه به این عقیده در آمد: تاکیدی که مکتب رومانتیسم بر اهمیت احساس و تخیل می گذاشت صرفا دستاویزی بود برای فرار از واقعیتهای زمان و او اعتقاد به این امر پیدا کرد که هنرمند نباید تنها به تجربه ی شخصی و بی واسطه ی خود تکیه کند و می گفت: من نمی توانم فرشته ای را تصویر کنم، زیرا هرگز آن را به چشم ندیده ام! هنگامی که کوربه پرده ی "سنگ شکنان" را به معرض نمایش گذاشت، نخستین اثری بود که واقعگرایی برنامه ریزی شده ی او را به طور کامل در بر داشت. وی دو مرد را که بر جاده ای کار می کردند دیده بود و آنها را سرمشق نقاشی اش قرار داده بود. کوربه آنها را به اندازه ی طبیعی، با هیکلی جسیم و حالتی کاملا عادی، بدون هیچ گونه نشانی از بارقه ی رنج یا حساسیت بارز نقاشی کرد. در سالهای 1855 که نمایشگاه های نقاشی پاریس در انحصار آثار انگر و دلاکروا بود کوربه با تشکیل دادن نمایشگاه خصوصی آثار خود را به همراه "بیانیه ی واقعگرایی" خود عرضه کرد.موضوعات او بیشتر شکارچیان، دهقانان، کارگران و ... بودند. به بیان او دنیای نقاشی دارای"قوانینی طبیعی" است و نخستین وظیفه ی هر نقاش این است که به پرده نقاشیش وفادار بماند نه نسبت به دنیای خارج وهمینجاست که طرز فکر"هنر برای هنر" که بعدها در اروپا رواج یافت بنیان می یابد. کوربه در نقاشی های خود از هرگونه پیرایه بندی و اغراق احساساتی خودداری می کرد، تا آنجا که معمولا کارهای او را زشت و ناهنجار و غیر هنری به شمار می آوردند. از رئالیست های دیگر"انوره دومیه" است که در طی حکومت ناپلئون سوم برای نشریات انتقادی- فکاهی کاریکاتور تهیه می کرد. دومیه در کارهایش از هرگونه آب و تاب دادن موضوع خودداری می کرد و واقعیات اجتماعی هرچند تلخ و وحشیانه را به تصویر می کشید. رئالیسم در کلیت خود، اصلاحی در تاریخ هنر است که به بازنمایی واقعیتِ مورد تجربه ی انسانها در زمان و مکان معین اشاره دارد. در این تعریفِ عام، رئالیسم مفهومی متضاد با آرمانگرایی، انتزاعگرایی، چکیده نگاری و رمانتیسم است و از این رو با معنای ناتورالیسم(naturalism)، مترادف انگاشته می شود. از جنبه ی صوری، رئالیسم به این دلیل با ناتورالیسم متمایز است که بر "عام در خاص" تاکید می کند( ناتورالیسم صرفا " خاص" را چون اساس واقعیت ارائه می کند) از نظر محتوی نیز رئالیسم با ناتورالیسم متفاوت است، زیرا لزوما به اثباتگرایی و فلسفه ی طبیعتگرانه درباره ی زندگی نمی پردازد. گاه واقع گرایی را در معنای "واقع نمایی" بکار می برند. که در این صورت مفهومی متضاد با کژنمایی است. برخی نیز شبیه سازی واقعیت را "واقعگرایی بصری" می نامند. و آن را از واقعگرایی مفهومی جدا میکنند. رئالیسم به مثابه یک روش هنری، قابل تعمیم به بسیاری از آثار هنری – صرف نظر از سبک یا اسلوب معین - است. رئالیسم را در آثاری می توان شناخت که هنرمند از سطح ظواهر عینی فراتر رفته، حقایقی از روابط گوناگون و پویای انسانها با یکدیگر و با محیطشان را بیان می کند و به طور کلی با مسئله ی "انسان چیست و چه می تواند بشود" درگیر می شود. نقاشانی چون رامبراند، گویا، وانگوگ، پیکاسو، لژه و بسیاری از هنرمندان دیگر، آثاری واقع گرایانه آفریده اند. در برخی از این آثار روشهای کژنمایی، انتزاع و چکیده نگاری به کار رفته است.رئالیسم چون یک آموزه یا نظریه ی هدفمند، در میانه ی سده ی نوزدهم، واکنشی در برابر خصلت آرمانی کلاسی سیسم و خصلت ذهنی و تلقینی رمانتیسم بود. واقعگرایی سده ی نوزدهم بر تفسیر همه جانبه ی زندگی اجتماعی و تجسم دقیق سیمای زمانه تاکید می کرد.(از نظریه پردازان اصلی آن، شانفلُری و دورانتی بودند).ادامه ی جنبش رئالیسم سده ی نوزدهم به دو جریان امپرسیونیسم و ناتورالیسم – به خصوص در ادبیات – انجامید(واقعگرایی اجتماعی، رئالیسم سوسیالیست، واقعگرایی نو)
اجرای نمایش رومئو و ژولیت کار از گروه تاریکال به کارگردانی ایسا صادقی
با بازی بازیگران
هادی علیشاپور
محمد نجابت
محسن اکبری
مجید کشاورز
حسین رمضان زاده
سحر کدیور
معصومه قدرتی
عسل رحیمی
کیاوش گلمحمدی
محمدرضا اکبری
محل اجرا بندرعباس فرهنگسرای طوبی از93/7/4 ساعت 8 شب
کاری بسیار زیبا و دیدنی
در آغاز قرن بیستم ، نهضت بزرگی بر ضد رئالیسم و امپرسیونیسم پا گرفت که آرامآرام مکتب "اکسپرسیونیسم" از دل آن بیرون آمد. واژهی اکسپرسیونیسم برای اولین بار در تعریف برخی از نقاشیهای «اگوست اروه » به کار رفته است.
اکسپرسیونیسم جنبشی در ادبیات بود، که نخست در آلمان شکوفا شد. هدف اصلی این مکتب نمایش درونی بشر، مخصوصاً عواطفی چون ترس، نفرت، عشق و اضطراب بود.
ادامه مطلب...
دادا و دادائیسم
در سالهای 1920 مکاتب افراطی در هنر شکل گرفت. گرایش "دادا" این محصول فشارها و تکانهای روانی ناشی از جنگ جهانی اول، گرایش ضد هنر وانکار گرایانه (نیهیلیستی) بود. هنرمندان دنباله رو این حرکت همه ی ارزشهای عصر خود را به مسخره می گرفتند و معتقد بودند که تمدن معاصر آنها تمدنی دیوانه و بی منطق است. از آنجا که مبنای کار "دادائیست" ها انکار گرایی بود، تفسیر و فهم آثار ایشان دشوار است
ادامه مطلب...
جنبش هنری که به سبب نوآوری در روش دیدن، انقلابی ترین و نافذ ترین جنبش هنری سده بیستم به حساب می آید. کوبیست ها با تدوین یک نظام عقلانی در هنر کوشیدند مفهوم نسبیت واقعیت، به هم بافتگی پدیده ها و تاثیر متقابل وجوه هستی را تحقق بخشند. جوهر فلسفی این کشف با کشفهای جدید دانشمندان- به خصوص در علم فیزیک- همانندی داشت.
در ادامه مطلب مطالعه کنید....
ادامه مطلب...
تعریف بازیگری
2- تاریخچه ی بازیگری
1-2-کلیات
2-2- بازیگری تئاتر
3-2- بازیگری سینما صامت
4-2 – بازیگری سینما ناطق
3- سیستم های بازیگری
1-3- سیستم استانیسلاوسکی
2-3- سیستم برشت
3-3 تفاوت دو سیستم
4_ ابزار های بازیگری 1
1-1-4 –بیان
2-1-4 -بدن
3-1-4- میمیک
در ادامه مطلب مطالعه کنید
ادامه مطلب...
استحکامی که صدا از طریق این تمرین ها به دست می آورد بر خلاف آنچه که تصور میشود صدا را سنگین و خفه نمیکند برعکس صدا را روشن و چالاک میکند و دامنه ی آن را گسترده تر میسازد. استحکام حاصل امکان میدهد تا نتهای<زیر> را بآسانی نتهای<بم>اجرا کنید. و هنگامی که اجرای تمرین ها را آغاز میکنید احتمالا" بطور ناخودآگاه صدا را بم نگاه میدارید-به عبارت دیگر بخش پائین دامنه ی صدایتان(ارتفاع کم)را بکار میگیرید.علت این است که اغلب تصور میکنند داشتن یک صدای خوب یا تُن غنی با<بم بودن>صدا یکی است. لیکن یک صدای کامل باید از نتهای<زیر>نیز برخوردار باشد و در موقع لزوم از آن ها استفاده کند. تمرینهائی که در اینجا شرح داده شده اند متوجه همین هدف اند.
در ادامه مطلب مطالعه کنید
ادامه مطلب...
تئاتردرمانی روشی است که در آن با استفاده از ابزارهای تئاتر، فرد وانمود میکند آدم دیگری است و یا شخصیت خودش را بازی میکند. این میتواند نمودی از نقشهایی باشد که هر فرد در زندگی واقعی بازی میکند.
نویسنده مرده است / کارگردان:آرش عباسی / عکس:مهدی حسنی
ادامه مطلب...
نمیشگاه دوست خوبم خیام مویدی
از 9تا 16 آبان 92 ساعت 18
فرهنگسرای طوبی
آيا مي دانيد كه رنگ ها نماد و سمبل چيزهاي خاصي هستند و بر روح و روان و هم چنين جسم و سلامتي ما انسانها، تأثير بسزايي مي گذارند؟ اگر مي خواهيد از راز و رمز رنگ ها با خبر شويد، حتماً اين مقاله را با دقت بخوانيد:
ادامه مطلب...
برگردان به فارسی: مسعود نجفی
گروتفسکی در کارش بر روی بازیگر، ریشههای عمیق و مدفون"تکانهها"(2) و واکنشها را کشف میکند تا از این طریق بتواند ابزارهای کنترل و هدایت آنها را بیابد.
ادامه مطلب...
هنر عروسک گردانی هنری است که می توان گفت از هزاران سال پیش معمول بوده است. لکن کسی نمی داند در کجا و در چه زمانی عروسکها بوجود آمده اند. اما آنچه به تحقیق معلوم شده است در جوامع اولیه عروسکها برای مقاصد مذهبی استفاده می گردید.
ادامه مطلب...
ادامه مطلب...
نویسنده و کارگردان: ابراهیم پشتکوهی
براساس نمایشنامه "عموسام من" نوشته لن جنکین
بازی گران:
سعید احمدی
هادی اسکندری
غزاله پرتو
مینا جبلی
میثاق زارع
امین سالاری
سارا سجادی
احلام سلمانی
زارا مولایی
26 تا 30 فروردین ماه 1392
ساعت 19
پلاتو آفتاب
بندرعباس، ضلع غربی میدان صادقیه
بغض زمین هم ، مثل آسمون ، انگار که تمومی نداره !
تو این روزای بهاری ، آسمون بغض می کنه
و با گریه خودشو خالی می کنه ..
زمین بغض می کنه و شونه هاش می لرزه ..
اما .. حیف ..
کاش می دونست با هربار لرزیدن شونه هاش ، چندتا شونه رو از آدمای دیگه می گیره ... !
|برای زلزله زده های بوشهر
هرگزنخواب کورش
دارا جهان ندارد،................سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در..............هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید،.......البرز لب فرو بست
حتی دل دماوند،...................آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند،............آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو،.............گرز گران ندارد
روز وداع خورشید،...........زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان،.................نقش جهان ندارد
برنام پارس دریا،................نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما،.............تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها،.............بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز،..........میهن جوان ندارد
دارا کجای کاری،.............دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند،.............دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی،...........فریادمان بلند است
اما چه سود،.............اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است.......این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس،............شیر ژیان ندارد
کوآن حکیم توسی،...........شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما..............دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش،.........ای مهرآریایی
بی نام تو،وطن نیز...........نام و نشان ندارد
ارباب خودم سرتو بالا کن
ارباب خودم مردم ایران
بچه ها وپیرهاو جوانان
ارباب خودم چشمارو بازکن
نوروز اومده اخمارو بازکن
ارباب خودم پسته وبادوم
مژده ای دارم برای مردوم
ارباب خودم کشک وبادمجون
همه چیزها میشه ارزون ارزون
تخم مرغ وگوشت فط وفراوون
روغن وبرنج ونفت وصابون
ارباب خودم فلفل ریزه
لباس بچه ها چه قدر تمیزه
بازی در میارن توی کوچه
جیباشون پراز نقل وکلوچه
ارباب خودم خسته نباشی
سالی راتو پشت سر گذاشتی
یادمون نره آنچه گذشته
ارباب خودم فندق وپسته
مثل گلی بر سبزه نشسته
قربونش برم کارش درسته
دست از خوبیها هنوز نشسته
ارباب خودم عیدت مبارک
زیر سایه ی ایزد تبارک
آلماني و صاحب كارخانة انگور به دنيا آمد و پس از پايان دبيرستان پنزا در سال 1895، وارد
ادامه مطلب...
كارگرداني عمدتاً شامل دو مرحله است:
۱- تهيه و تدارك
۲- كار عملي با بازيگران
كه تهيه و تدارك خود شامل مراحل زير ميباشد:
ادامه مطلب...
تعمقی بر بازخوانی به نمایشنامهشناسی هنر صحنه
مقدمه:
در قرن بیستم اندیشمندان تئاتر، نه تنها با نگرشی جدید و تلاش گستردهتری در امر درامنویسی پیشگام بودهاند، بلكه نگاه عمیقتری هم به وضعیت بازخوانی آثار تراژدیهای یونان باستان و یا آثار كلاسیك ادبیات نمایشی هم معطوف داشتهاند. همچنانكه مكان تماشاگر، جابهجایی و در یك كلام معماری صحنه هم یكی از دغدغههای اصلی بزرگان تئاتر چون گریك، آرتو، گروتفسكی، شكچنر و ... هم به شمار میرفت، زیرا دراماتورگی جدید، بازنگری و اصولاً بازخوانی مجدد ادبیات نمایشی گسترههای تازهتری را با نگاهی دیگر به صحنه نمایش هم مطالبه میكرد و معماری تئاتر ناخواسته میباید به راهیابیهای مكانی دیگری دست مییافت.
ادامه مطلب...
من صداي نفس باغچه را مي شنوم و صداي ظلمت را وقتي از برگي مي ريزد
و صداي سرفه ي روشني از پشت درخت عطسه ي آب از هر رخنه ي سنگ
چکچک چلچله از سقف بهار و صداي صاف باز و بسته شدن پنچره ي تنهايي
و صداي پاک پوست انداختن مبهم عشق متراکم شدن ذوق پريدن در بال
و ترک خوردن خودداري روح من صداي قدم خواهش را مي شنوم
و صداي پاي قانوني خون را در رگ ضربان سحر گاه کبوتر ها
تپش قلب شب آدينه جريان گل ميخک در فکر
شيهه ي پاک حقيقيت از دور من صداي وزش ماده را مي شنوم
و صداي ايمان را در کوچه ي شوق و صداي بارا ن را روي پلک تر عشق
روي موسيقي نمناک بلوغ و صداي متلاشي شدن شيشه ي شادي در شب
روي آواز انارستا ن ها پاره پاره شدن کاغذ زيبايي
پر و خالي شدن کاسه ي غربت از سپهری
يان واتسون
برگردان به فارسي: عليرضا اميرحاجبي
يادداشت مترجم:
بخش گستردهاي از فعاليتهاي يوجينيو باربا بين سالهاي 1976 تا 1991 در زمينه جامعهشناسي هنر تئاتر تلاشي است در جهت كم كردن فاصله بين هنر و مردم. تئاتر سوم، محصول همين دوره طلايي در زندگي بارباست. وي در تلاش بود تا با تئاتر به فراتر از امر زيبا نظر كرده و شكافي را كه در طي قرنها بين جوامع و هنر انديشمند ايجاد شده ترميم نمايد. زمينه فعاليتهاي وي در تئاتر، تنها به مطالعه عملي، تبارشناسي ژست و ايماژهاي بدني كهن و انسان شناسي تئاتريكال محدود نميگردد؛ بلكه باربا همواره در تلاش بوده است تا با ايجاد راهگذرهاي چند وجهي، فرهنگهاي گوناگون را به يكديگر پيوند داده و ارتباطات انساني را در زمانهاي پر تنش، تسريع نمايد و تعميم بخشد.
ادامه مطلب...
همون بهتر كه بشماری ستاره
همون بهتر كه چشمات وا بمونه
كه ماه غصش نشه تنها بیداره
لالا لالا نخواب بازم سفر رفت
نمیدونم به كارون یا خزر رفت
فقط دردم اینه مثل همیشه
بدون اطلاع و بیخبر رفت
لالا لالا نخواب میدون جنگه
دس هر كی میبینی یه تفنگه
یه عمره دور چشماش گشتم اما
نفهمیدم كه اون چشما چه رنگه
لالا لالا نخواب زندونه دنیا
سر ناسازگاری داره با ما
بشین بازم دعا كن واسه اونكه
ما رو اینجا گذاشت تنهای تنها
لالا لالا نخواب اون راهِ دوره
خدا میدونه كه حالش چه جوره
توی خلوت میگم اینجا كسی نیست
خدائیش كه دلم خیلی صبوره
لالا لالا نخواب تیرس چراغم
مث آتشفشان میمونه داغم
به جون گلدونا كم غصهای نیست
هزار شب شد نیومد باز سراغم
لالا لالا نخواب خواب كه دوا نیست
دل دیوونه داشتن كه خطا نیست
میگن دست از سرش بردار نمیشه
آخه عاشق شدن كه دست ما نیست
لالا لالا نخواب تنها میمونم
كمك كن قدر چشماتو بدونم
چرا چشمات پر خشمه عزیزم
مگه من مثل اون نامهربونم؟
لالا لالا نخواب ماهو نگا كن
من اسفندو میارم تو دعا كن
بگو برگرده پیش ما بمونه
كتاب حافظو بردارو وا كن
لالا لالا نخواب سرما تو راهه
همیشه عمر خوشبختی كوتاهه
میگن با یه فرشته اون رو دیدن
دروغه، جون دریا اشتباهه
لالا لالا نخواب تلخه جدایی
كمر خم میشه زیر بیوفایی
تو بیدار باش همه تو خواب نازن
برای كی بخونم پس لالایی
لالا لالا نخواب تنهایی زرده
اگه طولانی شه مثل یه درده
اگه چشمانتظار باشی كه هیچی
دروغ میگی به دل كه برمیگرده
لالا لالا نخواب اشكت زلاله
مث بارون پای نخل وصاله
من و تو، هم شبو، هم قلبو كُشتیم
ولی اون چی، چقدر اون بیخیاله
لالا لالا نخواب دنیا خسیسه
واسه كم آدمی خوب مینویسه
یكی لبهاش تو خوابم غرق خندس
یكی پلكاش تو خوابم خیس خیسه
لالا لالا نخواب عاشق یه سیبه
همیشه سرخ و تبدار و غریبه
تا اون بالاش رسیدس اما تنهاس
پایینم كه بیفته بینصیبه
لالا لالا نخواب اینجاس سیاهی
پره، اما تو تُنگ قصه ماهی
اونی كه ماهارو بیدار نگه داشت
الهی خواب باشه هر جاس الهی
لالا لالا نخواب تا اون بخوابه
بشین انقد تا كه خورشید بتابه
زمونی كه یقین كردم بیدار شد
بخواب با یاد عكسی كه تو قابه
لالا لالا بخواب بیداره حالا
دیگه باید بخوابی پس لالا لا
بخواب دیگه تو میتونی بخوابی
ببین خورشید اومد بالای بالا
لالا لالا اینم بود سرنوشتم
این از امروزمو، این از گذشتم
نمیخوابم تا تو برگردی یك روز
منم خوابو واسه اون روز گذاشتم
ادامه مطلب...
که خاک را سبز میخواست، و عشق را شایستهی زیباترین زنان
که اینَش به نظر هَدییَتی کم بها بود که خاک و سنگ را بشاید؛
چه مَردی، چه مَردی، که میگفت:
قلب را شایستهتر آن، که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند،
و گلو را بایستهتر آن، که زیباترین نامها را بگوید،
و شیرآهن کوهمردی از این گونه عاشق،
میدان خونین سرنوشت، به پاشنهی آشیل درنوشت.
روئينهتنی که راز مرگش اندوه عشق و غم تنهایی بود،
آه اسفندیار مغموم:
تورا آن به که چشم فرو پوشیده باشی!
من تنها فریاد زدم: «نه!»
من از فرو رفتن تن زدم، صدایی بودم من، شَکلی میان اَشکال،
و معنایی یافتم.
من، بودم؛ و شدم،
نه زان گونه که غنچهای گلی، یا ریشهای که جوانهای یا یکی دانه که جنگلی!
راست بدان گونه که عالی مردی شهیدی! تا آسمان بر او نماز برد.
من بینوا بندَگَکی سر به راه نبودم، و راه بهشت مینوی من، بُز رو طوع و خاکساری نبود.
مرا دیگرگونه خدایی میبایست، شایستهی آفرینهای که نوالهی ناگزیر را گردن کج نمیکند!
و خدایی دیگر گونه آفریدم!
دریغا شیرآهن کوه مردا که تو بودی، و کوهوار پیش از آنکه به خاک افتی، نستوه و استوار، مرده بودی
اما نه خدا و نه شیطان!
سرنوشت تو را بتی رقم زد، که دیگران میپرستیدند!
بتی که دیگرانش میپرستیدند.
گر میشد آن باشی که خود میخواهی. ــ
حسرتا!
مشکلیست در مرزِ ناممکن. نمیبینی؟
نهالی نازک به درختی گَشن رساندن را
(ــ تا به زخمِ تبر بر خاکاش افکنند
در آتش سوختن را؟)
یا نشای سستِ کاجی را سرسبزی جاودانه بخشیدن
(ــ از آن پیشتر که صلیبیش آلوده کنند
به لختهلختهی خونی بیحاصل؟)
یا به سیراب کردنِ لبتشنهیی
رضایتِ خاطری احساس کردن
(ــ حتا اگرش به زانو نشاندهاند
در میدانی جوشان از آفتاب و عربده
تا به شمشیری گردنش بزنند؟
حیرتات را بر نمیانگیزد
قابیلِ برادرِ خود شدن
یا جلادِ دیگراندیشان؟
یا درختی بالیدهنابالیده را
حتا
هیمهیی انگاشتن بیجان؟)
با اینهمه کاش ایکاش آب میبودم
گر توانستمی آن باشم که دلخواهِ من است.
کاش هنوز
به بیخبری
قطرهیی بودم پاک
از نَمباری
به کوهپایهیی
نه در این اقیانوسِ کشاکشِ بیداد
سرگشتهموجِ بیمایهیی.
در سالهاي پاياني سدهي نوزدهم و آغاز سدهي بيستم ميلادي، سبكي به نام ناتوراليسم بر صحنهي تئاترهاي جهان حكومت ميكرد كه پيروان آن ميخواستند زندگيروزمره را درست به همان شكل واقعي روي صحنه به نمايش درآورند. اين پيروان اگرنويسنده بودند ميخواستند از خيالبافي، ساختن رويدادها و فاجعههاي چشمگير و خلققهرمانان برجسته و نخبه، كه ما هم امروزه در بسياري از نمايشها ميبينيم، بپرهيزندو فقط "يك برش از زندگي" را با همان آدمهاي كوچه و بازار روي صحنه مجسم كنند، چونمعتقد بودند كه همين زندگي روزمره هم اگر حقيقي و صادقانه به نمايش درآيد، بهاندازهي كافي گيرا هست و همين مردم عادي كوچه و بازار هم اگر به درستي تصوير شوند،زندگيشان به قدر كافي ميتواند ديدني باشد. كارگردانان و بازيگران سبك ناتوراليسمنيز ميكوشيدند تا در كارگرداني و بازي از دكورهاي مقوايي، از حركتهاي مبالغهآميزتئاتري، از حرفزدن مطنطن و آهنگين بپرهيزند و رفتارها و حركات آدمها را در زندگيروزمره سرمشق خود قرار دهند و طبيعي باشند.
ادامه مطلب...
واژه انگلیسی پرفرمنس در اصل به معنای اجرا، نمایش و یا قبل از اجرا است و نه تنها برای اجرای موسیقی وتئاتر بکار می رود، بلکه اصولا به عملکرد یک انسان برای انجام کارهایش در حضور جمع اطلاق می گردد.
ادامه مطلب...
پژوهشی درباب جنبش ها و افراد تاثیر گذار در تئاتر پست مدرن
ادامه مطلب...
اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
●
قصه نيستم که بگوئی
نغمه نيستم که بخوانی
صدا نيستم که بشنوی
يا چيزی چنان که ببينی
يا چيزی چنان که بدانی ...
من درد مشترکم
مرا فرياد کن.
●
درخت با جنگل سخن می گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده،
من ريشه های ترا دريافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هايت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گريسته ام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاريک با تو خوانده ام
زيبا ترين سرودها را
زيرا که مردگان اين سا ل
عاشق ترين زندگان بودند.
●
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دير يافته! با تو سخن می گويم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دريا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گويد
زيرا که من
ريشه های ترا دريافته ام
زيرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
« بعضي از محققان معتقدند سرچشمة تئاتر، داستانسُرايي است. افسانهها ابتدا دربارة شكار، جنگ يا فتوحات ديگرند و بهتدريج آب و تاب بيشتري مييابند. » ( براكت: 37 ) بهيقين اولين قصّهگويان و نقّالان، مردان و زناني بودهاندكه وقايع مختلف زندگيشان را براي ديگران بازگو ميكردند، وقايعي مانند: پيروزي در شكار، اتفاقات روزمره، ماجراهاي خانوادگي و... . مادران هميشه در جوامع مختلف داستانهاي افسانهاي يا واقعي را برايكودكان و نزديكان خود تعريف ميكردند و اگر اولين مادر تاريخ را اولين زن نقّال بهشمار آوريم از حقيقت دور نشدهايم و تنها به مقام انساني، اجتماعي و تاريخي مادران احترام لازم را نهادهايم. يافتن اولينها در تاريخ بسيار سخت وگاهي ناممكن است فقط ميتوان بر اساسگزارشهاي تاريخي، اولينها را در هر دوره يا جغرافياي خاص ( اسطورهاي و تاريخي ) شناسايي و معرفيكرد
ادامه مطلب...
در بیست و هفتمین تابستان من
کیست آن
پروانه وار
که در شنل آبی عشق
به جانب غزلها و زمزمه ها
می شتابد .
کیست آنکه قصری از خاطره های من
در آستین دارد .
بیست و هفتمین تابستان من
سال دریغ و بغض و غمنامه
سال عصرهای دیگر
و بازی های دیگر
سال همهمه شعر و نی لبک
در تار تار دهلیزهای ذهن
سال همیشه قشنگ یاد یار
در تنهایی همیشه
در دود و مناجات سماع
در باران گلاب ها
و بهاری از گلابتون
در زمزمه عبور مه
از میانه های جگن زار ها
و نخلستان
سال هیهاتها و هیهاتها
سال سوگ و شیون ها و سکوت
سال مرگ
در بیست و هفتمین تابستان من
خانه اش را از ولایت ما برد
" لیلا "
کعبه ای از تمام آرزوهای من
که بر خرابه ها ی زخم " قیس " نشسته ام
با حنجره ای
در مرثیه ها ی مدام
به شبستان بیا
به معبد قدیمی سیتار و عطر و زمزمه
بیا ای تنها آشنای جان من
کنارم بمان
تا سیر سیرک های "نینوا"
شب هنگام را لحظه به لجظه
از تکرار نامهای من وتو
همهمه کنند
بیا که بی تو زنده نیستم
به جان تو
کجاست غلغله آن هزاران کلام آبی
در مغز خون من
سبزینه علف ها در آفتاب
رقص شیرین بزغاله های نوزاد
خواهرک باکره جمیل
در عزای زفافی هرگز
و همیشه
یادش نمی رسد
به شبهای رفته
دستش به یار نمی رسد
هوای مست و دیوانه
در خوابگاه شوم آخرین
اینجا بمان
کنار نفسهایم
در شبهای سر زمین مادرم بدرخش
مهتاب را ویران کن
بر دشت روح من
مثل جوانه های علف موج بزن
ای که صدای مستت را
در بیشه های نیستان آموخته ای
از باد
در ویش ها خوب می دانند
که روح بزرگ شعر مولانا
جز لبخند ی بر لبان تو
نیست
دریغا یاد غمباره تو
بر ویرانه های خاطره
دریغا رقص گیسوی تو
در باد
مادر عزیز مرگ من
اگر دستهای سپید تو
در آستین شب است
پس شتاب کن
ای نازنین
که مرا جز تو پناهی نیست
که مرا جز به سوی تو راهی نیست
که جان مرا شهادتی مباد
مگر برای تو ای عزیز
" زمستان 48 کرمان رامی "